هنوزم اینجا برام نفس گیره!

ساخت وبلاگ
حدود دو سال پیش مجبور شدیم مدتی نسبتا طولانی (تقریبا یک سال) در یک خانه کوچک شبیه به آپارتمان زندگی کنیم و این موضوع همه ما را به شدت به هم ریخته بود. یادم هست همان روزهای ناخوشایند، داشتم با ستاره درددل می کردم و با غصه به او گفتم: «می دونی! آخه من از اول عمرم تا حالا تو خونه بدون حیاط زندگی نکرده م.» و انتظار داشتم بگوید: «آخی! بمیرم! خیلی سخته.» ولی ستاره لبخند تلخی زد و گفت: «من از اول عمرم تا حالا تو خونه ای که حیاط داشته باشه زندگی نکردم!» و من یک لحظه وا رفتم. احساس کردم چه قدر ناسپاسم! و حالا که مدتی است دوباره به خانه قشنگ خودمان برگشته ایم، با اشاره یک دوست عزیز به باغچه های دوست داشتنی حیاط خانه، فکر کردم شاید بد نباشد به رسم سپاس از لطف خدا، چند عکس از آن بگذارم.  + ما در حیاط خانه دو باغچه داریم که به لطف بابا هر فصل و هر زمان به یک شکل و رنگ در می آیند. این عکسها فقط بخش کوچکی از باغچه های دوست داشتنی ما است که من با آنها نفس می کشم و زندگی می کنم! + با تشکر از خدا =) هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 240 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25

اتفاقی افتاد که باعث شد به آرشیو وبلاگ نازلی عزیزم مراجعه کنم و بعضی از نظراتی را که مربوط به پست رابطه قبل از ازدواج بود دوباره بخوانم. جدا از هدف اصلی ام از این بازخوانی، متوجه شدم برخی از نظردهنده ها با مردی ازدواج کرده اند که با او درجاتی از رابطه را داشته اند و می دانسته اند این مرد از خیلی وقت قبل از آشنایی با آنها و حتی همزمان با رابطه عاطفی با آنها به رابطه ج با بقیه دخترها مشغول بوده و هستند! و تنها چیزی که باعث شده چنین مردهایی با این دخترها ازدواج کنند این است که آنها به چنین رابطه ای تن نداده اند. و حالا این خانمهای محترم خوشحالند که توانسته اند با اکتفا به بوسه و آغوش، مرد بی افساری را به ازدواج با خودشان ترغیب کنند! و احتمالا همین خانمها و بسیاری از تاییدکننده های آنها هر وقت بحثی پیش بیاید معترض می شوند که چرا جامعه رابطه خارج از ازدواج را برای زن بد می داند و برای مرد نه! خب جامعه دقیقا کیست؟ همین ما نیستیم؟  من فکر میکنم برای این که مصداق زنان علیه زنان نباشیم باید ازدواج با مردهای بی بند و بار را تحریم کنیم نه سوار بی آر تی های مخصوص بانوان  شدن را! + جالب این جا است هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 237 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25

1. زمانی دانشجویی داشتم به اسم «شادی جهانگرد». اسمش در ذهنم مانده است. کاش همه شادی ها جهانگرد بودند! 2. اولین باری که به مسجد جمکران رفتم، یک نیمه شب بارانی بود. از آن بارانهایی که ناخودآگاه به آدم عشق تزریق می کند. بارانی تند و بی وقفه. نوجوان بودم و در آن نیمه شب بارانی، اولین حاجت مهم زندگی ام را یک جور خاص گرفتم. درست همان لحظه، همان لحظه ای که مرغ آمین دعایم را به آسمان برده بود و اجابتش را به من برمی گرداند، این اجابت را در دلم حس کردم و دعاهایم تبدیل به سپاس شد. چه آرامشی بود! هیچ وقت آن لحظه و آن نقطه مکانی را فراموش نمی کنم. هیچ وقت. 3. از ابتدای تلگرامی شدنم تا الان که پروفایلم عکس کتابهایم بود یک نفر نیامد بگوید الاغت (!) به چند. همین که پروفایل شد این مصرع که: «چه قدر خوبه تو رو دارم.» سیل پیامها روانه شد که: «چه قدر خوبه کیو داری؟»، «شوهر کردی؟»، «حالا چند وقته داریش؟»، «تو مگه کسیو داری؟» و... =| بیایید این جا این سوالها را بپرسید دیگر نه من، نه شما! گفته باشم! هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 226 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25

مثلا می شد دخترکی روستایی باشم در طبیعت بکر ده چشمه، با پیراهن بلند توری و دامن رنگارنگ چین چین. از همان بچگی جمع کردن تخم مرغها و غازها، دوشیدن شیر گاوها و به چرا بردن بزهای سر به هوایمان با من باشد و من درست مثل یک بزغاله از کوه ها بالا بروم و سر بزها داد بزنم تا بتوانم به زور یک جا جمعشان کنم. بعد یکی از پسرهای روستا، مرا که از نفس افتاده ام ببیند و بزهای خودش را رها کند و بیاید کمک من و کنایه ای هم بزند که ضعیفه ای و خودت تنهایی نمی توانی و من حرص بخورم و از ترس حرف مردم چیزی نگویم و دو روز بعد مرا به زور بنشانند سر سفره کنار پسرک و چند سال بعدترش به اندازه بزغاله هایمان بچه داشته باشم و درست کردن ماست و کره و پنیر و پختن نان در تنور گلی با من باشد! یا می شد مثلا دختر جوانی باشم که پول توجیبیهای میلیونی از پدرم می گیرم و خانه شخصی ام در خیابان نلسون ماندلا است و پورشه سوار می شوم و همه جای بدنم را عمل زیبایی کرده ام و ساعت مارکدارم را با لباسهایم ست می کنم و هر وقت ایران باشم، ترجیح می دهم در یکی از ویلاهایمان در چالوس با دوستهای همجنس و غیرهمجنسم خوش بگذرانم و یا در استخر خانگی هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 206 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25

یک بار در کلاس ادبی، از بچه ها پرسیدم اگر یک پاک کن جادوئی داشتند و با آن فقط یک چیز را می توانستند پاک کنند آن چیز چه بود. پاسخهای جالبی دادن: خستگیهای پدر، غصه های مادر، بیماری مادربزرگ، مرگ، دوری و جدایی، عصبانیت، قهر، تنهایی و... تمام امروز داشتم با خودم فکر می کردم  اگر آن پاک کن جادویی مال من بود و فقط یک حق انتخاب داشتم کدام را پاک می کردم؟ جنگ؟ فقر؟ اعتیاد؟ خشونت؟ یا دروغ؟  نمی دانم به پاسخی خواهم رسید یا نه! اما پاسخ سوالی را که هیچ وقت در هیچ کلاسی از بچه ها نپرسیدم را می دانم! اگر من یک مداد جادوئی داشتم و با آن می توانستم فقط یک چیز بکشم، بی شک انسان بودن را ساده،  روشن و بدون پایان می کشیدم! + شاعر عنوان، گویا سعید امیراصلانی است. + به وسعت خودت مدیونت هستم. ممنون که این همه هستی. + بعدا نوشت: دهه هفتادیهای گرامی توجه داشته باشید که دانشگاه و مهمانی دو مقوله کاملا مجزا هستند و لباس و آرایش و تیپ و رفتار مناسب برای هر کدام با دیگری فرق دارد!!! &( هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 241 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25

نتیجه تصویری برای توجه


لطفا برداشت یا برداشتهایتان از این تصویر را بنویسید!

هر چیزی که با دیدن آن به ذهنتان می رسد یا هر چیزی که فکر می کنید منظور طراح بوده است.

خودم هم برداشتم را به صورت کامنت خواهم نوشت.


هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 235 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25

_ " بابا اینا نگفتن تو تازه گواهینامه گرفتی، ماشین صفر برندار؟" این را من گفتم و بعد بلافاصله لبم را گزیدم. یک لحظه یادم رفته بود از مرگ پدر نسرین فقط چند ماه می گذرد. نسرین اما خیلی معمولی جوابم را داد، بدون این که هیچ اشاره ای به پدر بکند. حرف زدن را ادامه دادیم، خیلی معمولی! نسرین داشت در مورد خانواده اش میگفت و در میان همه حرفهایش، یک نیم جمله مثل یک بسته سوزن نوک تیز در قلبم فرورفت: "اون وقتا که بابا بود..." یادم نمی آید جمله اش را چه طور تمام کرد. اما حالا، بعد از گذشت حدود دو ساعت، این  پنج کلمه لعنتی به شکل آزاردهنده ای دست از سرم برنمی دارد و هی دهانم را تلخ میکند. =( + تلخ ترین اتفاق دنیا این است که خدایی نکرده یک روز مجبور شوم از این پنج کلمه استفاده کنم! + در مورد عنوان همین قدر میدانم که شعر تلخی است با صدای مهدی مقدم. + برای پست قبل حسابی توی ذوقم زدید! به جز دو دوست عزیز که در اولین فرصت کامنتشان را تایید میکنم. هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 229 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 201 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25

مدیر گروه گفت: خانم امیریان ما همه ش منتظریم برگه اعلام آمادگی دفاعت رو بیاری تحویل بدی! من برگه ای را که در دستم بود نشانش دادم و با لبخند زورکی گفتم: متاسفانه دارم فرم اعلام دلایل عدم دفاع به موقع رو تحویل میدم! و آن وقت خراب شدن کاخ رویاهای مدیر گروهمان را در چشمهایش دیدم!!! می دانست به خاطر شرط و شروط احمقانه پژوهش دانشگاه در مورد چاپ مقاله نمی توانم به موقع دفاع کنم. اما این گفت و گوی کوتاه و آن چیزی که در چشمهایش دیدم برایم خیلی سنگین بود! من که در دوره لیسانس همیشه جزء ۵_۶ نفر برتر بودم! من که با رتبه تک رقمی وارد دوره ارشد شدم و همیشه جزء سه نفر برتر کلاس بودم! من که اولین نفر در کلاسمان بودم که مقاله علمی پژوهشی چاپ کردم! من که در اولین روزی که دانشگاه به ورودیهای ما اجازه دفاع میداد از پایان نامه ارشدم دفاع کردم و با درجه عالی قبول شدم! من که در بین همکلاسیهایم تنها کسی بودم که همان سال اول، دکتری قبول شدم و امتیازم از همه رقیبهایم بالاتر بود! من که همه ۱۸ واحد نظری دکتری را با بالاترین نمره کلاس پاس کردم و در آزمون جامع بالاترین نمره گروه را در کل تاریخ دانشکده به خودم اختص هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 212 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25

گران قیمت ترین و مدرن ترین گوشی دنیا هم که مال تو باشد، اگر صرفا دست بگیری و پزش را به این و آن بدهی، از یازده دو صفری که ارزان و بی کلاس است ولی صاحبش با آن هم زنگ می زند، هم پیامک می‌فرستد هم ماربازی می کند کمتر است! حالا هی فرهنگ ۲۵۰۰ ساله تان را بکوبید توی سر مردم بی فرهنگ دنیا!


+ یلدایتان گرم و طولانی!

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : یازده دو صفر,گوشی یازده دو صفر,نوکیا یازده دو صفر, نویسنده : behappy1 بازدید : 226 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 3:06

از این به بعد در این پست ثابت، نوشته های وبلاگهای دیگر را، که یک جور خاص تر به دلم می نشیند و دوست دارم شما را در لذت خواندنش سهیم کنم معرفی می کنم. امیدوارم شما هم دوست داشته باشید. =)


هندسه نااقلیدسی

(به قلم لافکادیو)

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 247 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 3:06

غمگینم! مثل خرسی که خواب زمستانی اش دیر شده باشد!!!!! + آیا حسودی کردن به خرسها امری غیراخلاقی محسوب می شود؟ آیا سه ماه کامل در حسادت به سر بردن به جسم و روح انسان آسیب می زند؟! + بهترین واژه ای که برای توصیف دو روز اخیرم دارم این است که چمچمالم! چمچمال تر از آن که بتوانم معنی این واژه را برایتان توضیح بدهم! + یک ساعت بعدتر نوشت: به پیرزنهایی که بچه ها و نوه هایشان هر روز به آنها سر می زنند و  کاری ندارند جز این که در خانه منتظر آمدنشان بنشینند و با  خوراکیهای خاص و خوشمزه از آنها پذیرایی کنند هم حسودی ام می شود! هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : ps vita,ps vr,ps vue, نویسنده : behappy1 بازدید : 256 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 3:06